پنج شنبه 16 7 1394
چند روز پیش رفته بودم حراجی لباس، از آن حراجی هایی که در این فصل در همه جا هست در بازارهای تهران، خیابان های اصفهان و مغازه های شهرکرد. موقع خرید خداوکیلی به «اصلاح الگوی مصرف» فکر می کردم و به «تغییر سبک زندگی» و نمی دانستم در راستای این ها چطور باید برخورد کنم؟ سیاست های تعادل بازار در شلوغی بحران های جهان و اختلافات داخلی گم می شود و آن چه می ماند جیب پدر محترم است که باید سبک زندگی را در راستای آن تغییر داد در مرحله اول.

من چیزهایی که احتیاج نداشتم را هم خریدم از آن هایش که می دانستم تا سال دیگر این موقع ها لازم می شود. بی تردید در راستای اصلاح الگوی مصرف! هرچند در ظاهر متعارض. خیلی چیزها را هم نخریدم. نمی دانم چون حوصله خرید کردن در بازار مسلمین(!) نیست انقدر راحت است خرید نکردن یا کلا راحت است خرید نکردن. به طور کلی رضایت و عذاب وجدان یک جورهایی قاطی شده بود. بعد عمری رفته ام خرید ها!!

بیست و دو بهمن را در کنار خانواده بودم. بلندگو فرمود: وای اگر خامنه ای حکم جهادم دهد. بعد ما هم گفتیم. کش دار و وارفته. عینهو لشکر شکست خورده. ما هم باحالیم هان. خنده دار.

یک تحقیق در مورد حقوق عمومی اقتصادی به زور انداخته اند گردنم. می خواهم روی سیاسیت های عمومی دولت در عرصه اقتصادی کار کنم و البته تاثیر تحولات جهان در بازار ایران. به قول همکلاسی افغانی ام: «به خیر!»


X